جدول جو
جدول جو

معنی خاک شدن - جستجوی لغت در جدول جو

خاک شدن(بِ چَ / چِ مَ دَ)
کنایه از خویشتن را هیچ و ناچیز پنداشتن:
در بهاران کی شودسرسبز سنگ
خاک شو تا گل بروید رنگ رنگ.
مولوی.
ای برادر چو عاقبت خاک است
خاک شو پیش از آنکه خاک شوی.
سعدی.
ازین خاکدان بنده ای پاک شد
که در پای کمتر کسی خاک شد.
سعدی.
، مدفون شدن، نابود شدن: ای بسا آرزو که خاک شده. (سعدی) ، مبدل بخاک گردیدن:
که گر خاک شد سعدی او را چه غم
که در زندگی خاک بوده است هم.
(بوستان).
ما خاک شویم و هم نگردد
خاک درت از جبین ما پاک.
سعدی (ترجیعات).
سعدی اگر خاک شود همچنان
ناله و زاریدنش آید بگوش.
سعدی.
، در اصطلاح کشتی گیران به جای سر پا کشتی گرفتن. بزمین افتادن ولی بکشتی ادامه دادن
لغت نامه دهخدا
خاک شدن
کنایه از خویشتن را هیچ و ناچیز پنداشتن است
تصویری از خاک شدن
تصویر خاک شدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاک شدن
تصویر پاک شدن
پاکیزه شدن، از آلودگی درآمدن، سترده شدن، زدوده شدن
محو شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خام شدن
تصویر خام شدن
کنایه از غافل شدن، فریب خوردن
فرهنگ فارسی عمید
(بِ / بُ آ وَ دَ)
مقابل تر شدن، رطوبت چیزی از بین رفتن. نم چیزی گرفته شدن. بدون رطوبت شدن. جفاف. یبس. جفوف. (تاج المصادر بیهقی).
- خشک شدن آب چاه، بپایان رسیدن آب آن. لطع. (منتهی الارب).
- خشک شدن آب دهن، بدون آب شدن دهان که بر اثر تشنگی یا عصبانیت حاصل میشود. عصب. خدع. (منتهی الارب).
- خشک شدن از سرما، مردن از سرما. منجمد شدن رطوبات تن. (یادداشت بخط مؤلف).
- خشک شدن باران و باز ایستادن آن، باران بند آمدن. کحط. (منتهی الارب).
- خشک شدن بچه در شکم، مردن بچه در زهدان. حشوش. (تاج المصادر بیهقی).
- خشک شدن بوک و بشک بر گوسفند، بر اثر تمییز نکردن گوسفند کثافات گوسفند بر تن او ماند. وذح. (تاج المصادر بیهقی).
- خشک شدن پستان، بند آمدن شیر. بدون شیر شدن پستان: انسحاق، خشک شدن پستان ناقه از شیر بود. (منتهی الارب).
- خشک شدن پوست، چروکیده شدن پوست بر اثر رفتن رطوبت آن. پلاسیده شدن پوست.
- ، ناراحتی است که بر پوست آدمی عارض شود و بر اثر آن پوست بدن ترک خورد و شکاف بردارد.
- خشک شدن پی، منجمد شدن پی. از حرکت بازماندن. زن ّ.
- خشک شدن جامه، رطوبت و نم جامه از بین رفتن.
- خشک شدن جگر،کنایه از سوختن و مردن:
بل تاجگرم خشک شود و آب نماند
بر روی من آبیست کزان دجله توان کرد.
آغاجی.
- خشک شدن چرک، بر اثر شست و شو نکردن، چرک و وسخ بر بدن بماندن. کلع.
- خشک شدن خرما، رسیده شدن و از آب افتادن خرما.
- خشک شدن خون، بند آمدن خون ودلمه شدن و برجا ماندن آن، جسد. قفل. (منتهی الارب).
- خشک شدن درخت، مردن درخت. (منتهی الارب).
- خشک شدن ریش و جراحت و بی آب گشتن آن قبوب. (منتهی الارب).
- خشک شدن شوخ، بر اثر ناشستن شوخ آن بر بدن ماندن. عس. (تاج المصادر بیهقی).
- خشک شدن شهر و زمین، خشکسال شدن. باران نیامدن. امحال. (منتهی الارب).
- خشک شدن شیر، بند آمدن شیر جاندار. بند آمدن شیر پستان:
چراگاه این گاو کمتر نبود
هم آبشخورش نیز بدتر نبود
به پستان چنین خشک شد شیر اوی
دگرگونه شد رنگ و آژیر اوی.
فردوسی.
- خشک شدن غدیر، بی آب شدن آن. آب غدیر تمام شدن. ذب ّ. (منتهی الارب).
- خشک شدن کمیز و سرگین بر سرین ستور، بواسطۀ تمیز نکردن سرگین کثافت بر سرین ستور باقیماندن. الباد. (منتهی الارب).
- خشک شدن گوشت و پوست، رطوبت گوشت و پوست از بین رفتن و سفت شدن آن بر استخوان. قبوب. (تاج المصادر بیهقی).
- خشک شدن لب، بر اثر تشنگی لب کسی بدون رطوبت شدن. تذبیب. (منتهی الارب). - ، کنایه از تشنگی بسیار.
- خشک شدن ماهی، رطوبت بدن ماهی از بین رفتن. قتون. (منتهی الارب) ، مردن گیاه. (یادداشت بخط مؤلف). اصحیرار. اقطیرار. تصوﱡح. تصوﱡع. تصیﱡع. تصویح. تصییع. تصییح. تمشیس. تقفقف. حنط. قب ّ. قفقفه. هیاج. (منتهی الارب) :
کنون بار ترا برگ همی خشک شود.
بلعباس عباسی.
- خشک شدن شاخ و پژمریده شدن، شزب. عهون.
، سخت متحیر شدن. (یادداشت بخط مؤلف). سخت مبهوت شدن: فلان کس از شنیدن فلان حرف در جا خشک شد، جامد شدن. سخت شدن. از نرمی افتادن. (یادداشت بخط مؤلف). جمود، فالج شدن. بی حرکت و غیچ شدن عضوی. (یادداشت بخط مؤلف) :
خشک شد دم سگ و بتفوز سگ
آنچنان کو را نجنبید ایچ رگ.
رودکی.
- خشک شدن دست و پا،بی حس شدن. بی حرکت شدن. (آنندراج). بی حرکت و شخ ماندن آن به بیماری. (یادداشت بخط مؤلف) :
از خیال او مرا آبی بروی کار بود
پنجه ام بی موی او شد همچو دست شانه خشک.
سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ جُ مَکَ دَ)
پاره شدن. شکافته شدن. دریده شدن:
یکی از کید شد پرخون دوم شد چاک از تهمت
سوم یعقوب را از بوش روشن گشت چشم تر.
رودکی.
چو ویسه چنان دید غمناک شد
دلش گفتی از غم بدو چاک شد.
فردوسی.
یکی تیغ زد شاه بر گردنش
همه چاک شد جوشن اندر تنش.
فردوسی.
ز خشکی دهان هوا کاک شد
دل خاک از تشنگی چاک شد.
فردوسی.
گر بماندیم زنده بردوزیم
جامه ای کز فراق چاک شده
ور بمردیم عذر ما بپذیر
ای بسا آرزو که خاک شده.
سعدی.
خرقه پوشان صوامع را دوتایی چاک شد
چون من اندر کوی وحدت لاف یکتایی زدم.
سعدی.
هزار جامۀ جان چاک می شود آن دم
که برزنی به میان چاکهای دامان را؟
(از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ گَ تَ)
اغفال شدن. فریب خوردن. چون: ’خام فلانی شدم’ و ’در این مطلب خام شدم’. مطاوعۀ خام کردن، خام شدن معده. وخم گشتن آن. وخامت پیدا کردن آن. وخیم گردیدن آن، خام شدن کار، وخیم شدن آن. رو به وخامت نهادن آن:
در طلبت کار من خام شد از دست هجر
چون سگ پاسوخته دربدرم لاجرم.
خاقانی.
و گر دیگ معده نجوشد طعام
تن نازنین را شود کار خام.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(بِ چَ مِکَ / کِ دَ)
جاروب کردن. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). دکس. (منتهی الارب).
- برپای خاک زدن، کنایه از ذلیل و خوار گردانیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ اُ دَ)
خار شدن زلف یا گیسو. بشدن ژولیدگی آن با شانه کردن
لغت نامه دهخدا
(بِ اَ دَ مَ دَ)
برگزیده شدن. اختصاص یافتن. خاص گردیدن. اغتزاز. (ناظم الاطباء).
- خاص شدن بچیزی، اختصاص یافتن به آن چیز.
- خاص شدن نعمت، بنعمت اختصاص یافتن
لغت نامه دهخدا
پاگیزه گردیدن، طهارت، طاهر شدن، تطهر پاک گردیدن پاکیزه گردیدن طاهر شدن طهارت طهر، منزه بودن تبارک تقدیس، از حیض بر آمدن قطع شدن خون حیض ماهیانه در وقتی که زن هنوز بسن یاس نرسیده است اقراء، صفای باطن یافتن، انجلا پس از خسوف و کسوف، سترده شدن زدوده شدن زایل شدن، یا از عیب یا عوار پاک شدن، برائت یافتن، یا از وام و جز آن پاک شدن، پرداختن آن برائت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاص شدن
تصویر خاص شدن
اختصاص یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
بدون رطوبت شدن، رطوبت چیزی از بین رفتن بر طرف شدن نم و رطوبت چیزی خشکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
تجفيفٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
Wither
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
se faner
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
в'янути
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
вянуть
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
مرجھانا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
মটকানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
kuharibika
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
枯れる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
시들다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
więdnąć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
לנבול
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
मुरझाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
เหี่ยว
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
welken
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
marchitarse
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
appassire
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
murchar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
枯萎
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
verwelken
دیکشنری فارسی به هلندی